سلام به دوستان خوبم ؛
یه شعر خوب و یه درد و دل کامل براتون انتخاب کردم از آقای کاظم کاظمی که براتون می ذارم . امیدوارم مورد رضایت خود شهدا واقع بشه . انشاء الله . قبل از اینکه شعر را بخونید برای سلامتی امام زمان و نائب بر حقش امام خامنه ای صلوات بفرستید .
نام شعر : مسافر
شاعر : کاظم کاظمی
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
به دنبال دفترچه ی خاطراتت
دلم گشت هر گوشه سنگرت را
و پیدا نکردم در آن کنج غربت
به جز آخرین صفحه دفترت را
همان دستمالی که پیچیده بودی
درآن مهر و تسبیح و انگشترت را
همان دستمالی که یک روز بستی
به آن زخم بازوی همسنگرت را
همان دستمالی که پولک نشان شد
و پوشید اسرار چشم ترت را
سحرگاه رفتن زدی با لطافت
به پیشانی ام بوسه ی آخرت را
وباغربتی کهنه تنها نهادی
مرا ، آخرین پاره ی پیکرت را
و تاحال می سوزم از یاد روزی
که تشییع کردم تن بی سرت را
کجا می روی ؟ ای مسافر ! درنگی
ببر با خودت پاره ی دیگرت را
سلام
به علت در خواست دوستان در قسمت نظرات وبلاگ ..:: لجمن ::.. بر آن شدیم تا چند بیت دیگر از این اشعار را تقدیم شما عزیزان کنیم .
ما از دوکوهه آمدیم اینجا غریبیم
حتی ز بوی فاطمه هم بی نصیبیم
ای دشمن حق ما دلیر و حق پرستیم
برگرد تا سربند یازهرا نبستیم
شکر لله شیعه ای نامی شدیم
اهل جمهوری اسلامی شدیم
از خمینی درس عشق آموختیم
در تنور جنگ و جبهه سوختیم
بیعتـی کـردیم بـا سیـد علی
راه حـق در قول و فعلش منـجلی