..:: شعر لجمن ::..

ما از دوکوهه آمدیم اینجا غریبیم

..:: شعر لجمن ::..

ما از دوکوهه آمدیم اینجا غریبیم

و آتش چنان سوخت بال و پرت را

سلام به دوستان خوبم ؛

یه شعر خوب و یه درد و دل کامل براتون انتخاب کردم از آقای کاظم کاظمی که براتون می ذارم . امیدوارم مورد رضایت خود شهدا واقع بشه . انشاء الله . قبل از اینکه شعر را بخونید برای سلامتی امام زمان و نائب بر حقش امام خامنه ای صلوات بفرستید .

نام شعر : مسافر

شاعر : کاظم کاظمی

و آتش چنان سوخت بال و پرت را

که حتی ندیدیم خاکسترت را

 

به دنبال دفترچه ی خاطراتت

دلم گشت هر گوشه سنگرت را

 

و پیدا نکردم در آن کنج غربت

به جز آخرین صفحه دفترت را

 

همان دستمالی که پیچیده بودی

درآن مهر و تسبیح و انگشترت را

 

همان دستمالی که یک روز بستی

به آن زخم بازوی همسنگرت را

 

همان دستمالی که پولک نشان شد

و پوشید اسرار چشم ترت را

 

سحرگاه رفتن زدی با لطافت

به پیشانی ام بوسه ی آخرت را

 

وباغربتی کهنه تنها نهادی

مرا ، آخرین پاره ی پیکرت را

 

و تاحال می سوزم از یاد روزی

که تشییع کردم تن بی سرت را

 

کجا می روی ؟ ای مسافر ! درنگی

ببر با خودت پاره ی دیگرت را

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد